بنام خالق زیباترین داستانها
دسته ی گلی که چندروزی بود جای مرادی قرار داشت ، کلاس را حسابی در بهت فرو برده بود .
معلم گفت :بچه ها ، موضوع انشاء امروزتون _ نامه ای برای دوستمان حسن مرادی _ و سعی کرد نگاه اشک آلودش را از چشم بچه ها دور کند.
محمد تقی نوشت : حسن سلام . تو هنوزم با من قهری ؟ من الان خیلی ناراهتم .. به همه گفته م که تو دفترم رو بر نداشتی .......